پست سوم...



نيازمنديهاي مهناد -درج آگهي رايگان - تبليغات رايگان - تبليغات اينترنتي - خريد و فروش بي واسطه


سلام خدای من!...

امروز روز نسبتا خوبی بود...

صبح که برای نماز بیدار شدیم متوجه شدیم که آب قطع شده! بعد از صبحونه اومدم سراغ لب تاب و بازم یه کم پلیس جوان نگاه کردم... تا ساعت 9. آب اومد... خدا کمکم کرد و بی خیالش شدم و پاشدم سریع ظرفا رو شستم خونه رو مرتب کردم... لباسای دیروز که یه آب زدن می خواست رو شستم... کیفای مسافرت ور مال خودم و حوریه رو شستم... دست شویی رو هم... آشغالا رو جمع کردم... مانتوی مامان و سجادش رو اتو کردم... چند تا فیلم جودو و دفاع شخصی دانلود کردم... اما عصری خیلی بد از خواب بیدار شدم... هراسون... مامان با حوریه رقته بود برای تولد انسیه یه مانتو بگیره... امشب شام رو من درست کردم... کوکو سیب زمینی... خوش مزه شده بود ولی خب یه مقدار خوش نمک بود...

امروز سعی کردم خیلی خوشحال تر باشم... امیدوارتر...

جالب بود که دقیقا بقیه هم خوشحال تر بودن... انگار می تونستم حسم رو بهشون منتقل کنم...

امشب قسمت آخر یانگوم بود... با مامان اینا کلی خندیدیم از دست این بچه ی یانگو و داگو...

راستی امشب مامان یه بلوز برای خودش خریده بود... بی نظیر بود واقعا... به شدت بهش میاد... بوی بهار میده... صورتی کمرنگ و سبزه و خیلی خوش فرم...

باید برای فردا کاری کنم....

امروز با این جمله زندگی کردم: فقط همین فردا رو با توجه به همه ی اون چیزایی که می دونی زندگی کن...

فردا هم احتمالا با همین جمله زندگی می کنم... البته اگه زنده باشم...

راستی این روزا مشغول مطالعه ی لطفا گوسفند نباشیدم...


اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم امانتک یاصاحب الزمان



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





  • ارسال شده در : 16 تير 1395 ساعت: 16:52 + تعداد بازديد : 16